- ۰ نظر
- ۱۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۵۰
یه روز خیلی ناغافل برین جلو آینه ،سرتون و با زاویه ی تقریبا 90 درجه ایی بالا پایین ببرین ...
این بار فقط به پلک ها توجه کنید.
یه روزم که داشتم با مامانم حرف میزدم (جدیدا زیاد باهاش حرف میزنم) یعنی همین که داشتم غر میزدم یهو گفتم میدونی یه وبلاگ دارم اسمش هر نگر دتره؟!! اصلا انگار ن انگار طور ...گفتم دختر غرغروی تو! هِر یعنی مال تو دییگه یادت نیس ملکیت برای خانم و هِر میگفتیم؟؟ گفت اره اره غرغرویی دیگه ...همش همینی از بچهگیت...
همینجوری غرغر طور داشت ادامه میداد با خودم گفت چرا نگفت وبلاگ چیه اصن؟؟!
کسی که تو 50 سالگی خودکشی میکنه یعنی یه روز پا میشه میگه خب برم پاریس دلم تنگ شده واسش...بعدش یکم دیگه دلشو میزنه پا میشه میره هامبورگ میگه اخر عمری یه سفری داشته باشم از اونور یه تُک پا برم لندن یه سری به دوستای نداشته ام بزنم ...وقتی هم ک راش نمیدن فقط شونه هاشو میده بالا و تو راهم با خودش میخوونه : ((
_چی شد ای باغ امید کارت به اینجا کشیید
_دیدم اجاق خاموشه،کتری چایی جوشهه ، تا کبریت و کشیدممم ، دیگه هیچی ندیدمم!
#هادی_صداقت
گفتش سر 7 روز بیا دوباره! سه تا بطری آب توو نایلون هی تلخ تولوخ !..گفتش از بس هر روز رفتم حموم درد مفاصل گرفتم! هی هیچی نگفتم.
گفتن باید منتظر بمونین ،اقای کچل ه ماهی به دسته بو گندو گفتش! هنوز تو همون فاز بی خیالی بودم با ذوق میکس تولد دیشبو واسش میذاشتم...اشناشون که اخراج شده الان سرکاره،رقیه داره به عشقش میرسه! سیده دستش سبکه ...گفتم تو سیدا فقط به مامانم اعتقاد دارم ...گفت اینم جدش خیلی گیراهه ببینیش دلت میسوزه..
حتمن چون دلت میسوزه رفتی پیشش؟!...
روال کارش این بود که یه کلمه میگفت یه نفس از ماسک اکسیژن میگرفت. رو تخت نشسته بودو بوی ماهی استشمام نمیکرد شاید!عقم گرفت ..با گوشه ی چادرم مثلث برمودا ساختم رو صورتم ...هی میگفت چی حاج اقا؟ اها...خب بعدش ..ناهار چی ؟! 21 روووز؟!! باشه .اخرشم گفت این دعا 30 اونم 15 ،5 واسه تو 40 بسه! هیچوقت از این ادامایی نبودم که در لحظه ابهت به خرج بدم به نشونه ی اعتراض محل و ترک کنم ...طبق معمول فقط نگاه کردم هی عقم گرفت ...بیرون همه ی انزجازمو عق زدم ...میگه نمیدونم چرا امروز اینجوری بود؟! قبلنم همینجوری بود تو ندیدی..ن اونسری مهربون تر بودش!
بعدشم گفت بسه دیگه راجبش حرف نزن...
کل روزو خوابیدم که یادش نیفتم مثلا ...