ی به قلاب گیر کرده ی معمولی

خود گول زنک طور!

۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

از اینکه یه جای مغزم درد میکنه میفهمم که هیچ وقت نتونستم روراست باشم  و اینکه الان چرا درد میکنه واسه اینه که هنوز هم نتونستم با خودم روراست باشم  همیشه توهم زدم خیال کردم فکر کردم یه عالمه تصور ساختم که دلم محض دلخوشکنشکون با خودش بافته. همین الان و ثانیه انقدر گنگم که "نمیدونم "و دارم با رگ گردنم لمس میکنم ...اینکه نمیدونم خیلی چیزه بدیه لامصب ...تو این جور مواقع از ارزو و ارمان حرف زدن پوزخند میاره به لبم ،سقف ارزو تجسم کردن حال بهم زنه واسم و اینکه بیا و بیخیال شو یه خاک بر سرت میخکوب میکنه بهم ...